نقد و شناخت آرایی ها ؛ منتقد و آذین بندی اندیشه ها
نویسنده : مهرالدین مشید نویسنده : مهرالدین مشید

قسمت اول

 

پس از آنزمام که انسان با یک جهش شعوری پا به مر حلۀ شناخت ابتدایی اشیا گذاشت و نفخ آگاهی در او دمیده شد و قدرت شناخت اشیای پیرامون خود را پیدا کرد و با جرئت شگفت آوری به کشف اشیا پرداخت . اولین کلمه که در ذهنیش خطور کرد ، کلمه بود و آن کلمه هم بدون شک نزد او خدا بود . حماسۀ آفرینی انسان در برابر طبعیت از همین جا آغاز گردید که او جرئت کرد تا بر اشیا نام بگذارد و این در واقعیت آغازی است که همزمان با شناخت اشیا روح نقادی نیز در او زنده شده و از آن به بعد مانند موجی شتابان او را به سوی شناخت های برتر کشانده است  . اولین شناخت انسان از اشیا  شکل حماسی را داشته که در مراحل بعد تر به اسطوره مبدل شده است .

 باورنیرومند بر این است که انسان اولیه ازحماسه به اسطوره روی آورد، زیرا او به شکل طبیعی دریافته بود که  قدرت حماسه به مراتب بیشتراز اسطوره است . ازاینرو اسطورههای اولیۀ اوشکل حماسی راداشت ودرآغوش حماسه هاقدمیکشیدند. البته بدلیل اینکه حماسه ها باغرایز آدمی نزدیکتراند.

اسطوره ها بیشتر به اساس بینش اصیل تصویری غریزی وتخیلی او بوجود آمدند . انسان اولیه بی  آنکه بداند ، به گونه یی پایۀ تمام هنرها را میگذاشت وسنگ بنای مذهب را درروح خود و هم درروح معابد سنگی مینهاد . ازهمین روانسان اولیه رااولین شاعرجهان خوانده اند؛ زیرا او دریافته بود که قدرتی در اشیا است ، بایست  صاحب آنرا کشف کرد تا قدرت و تاثیر نیروی یک شی که دریچه یی برای نامیدن آن شی بود، آشکارگردد.

وی دراین روندچنان تحت تاثیراشیامیرودکه خود در اشیا و اشیا ر ادرخود به تماشا میگیرد وتا آنجا پیش میرود که به اشیا روح قایل میشود. مانندروح صدا، روح نور ، روح حرکت وغیره .

به این ترتیب انسان اولیه نام اشیارابزبان  آورد وبر آنها گذاشت وگویی اسم هایی را بر اشیا حک مینمود. که درواقع اولین اشعار جهان هستند . ازهمین رواست که گفته اند انسان اسطوره سازاولیه با شاعر امروز چندان فرقی ندارد . انسان دیروزچنان دراشیا فرو میرفت که بدرجۀ علم حضوری به کشف اشیا نایل می آمد و سمبولهای انتخاب شدۀ خود را برآنها میگذاشت .

هرزمانیکه حماسه های اساطیری بدل به تراژیدی اساطیری میشوند ، انسان ازطبعیت غرایزبیشترفاصله میگیرد و با افتادن اساطیردر دام خرد به گونۀ دیگری دراشیا مستحیل میشوند وبه اگونه های دیگری قامت میکشند . ازاینرواسطورۀ امروزبا اسطورۀ دیروز متفاوت است .اسطورۀ دیروزی انسان " اوین" بود و اما اسطورۀ امروزی اش تکنالوژی ، صنعت وحتا تمدن امروزی بشر (که اورابه قهقرامیبرد)و چیزهایی ازاین گونه ها هستند.  

نزدیکی انسان باغرایزاولیه اوسبب شدکه باالهی ترین خصوصیت خود ، قدرت نامیدن وشعرگفتن را آنچنان مقدس پنداشته است که آنرابخدا نسبت داده است . گرچه اونام اشیارابگزید ؛ ولی این حالت مقدس راازخود خارج گردانیده وبه توانایی های خود  شک کرده و به خدای بزرگ سپرد . 

چنانکه درانجیل آمده است : درآغازکلمه بود، کلمه نزد خدا بود وکلمه خدا بود. چنانکه قرآنکریم زمانیکه به مقام نیابت انسان را به تصویر می کشد . ملک با این گفتۀ خدا وند مخالفت کرده و گزینش  انسان را بحیث خلیفه و پیام رسان الهی در زمین مورد انتقاد قرار میدهند . خدا وند برای اثبات توانایی های انسان به اسم های  اشیا اشاره کرده و هر دو را برای شناخت آنها فرا می خواند . انسان از این آزمون دشورا بدر میگردد ؛ اما ملک بنا بر عدم شناخ در برابر انسان  خدا وند اظهار عجز مینماید . این نمایانگر این است که انتقاد ملک از انسان ، او را برای دفاع از خودش برانگیخت ، با حک کردن کلمه روی اشیا از خود بدفاع پرداخت و هم جرئت کرد تا با لحن انتقادی کلمه هایی را که بروی اشیا میگذارد ، با یاد دهانی های بار بار ز شناسی نماید . در این گفت و گوی سمبولیک توانایی های انسان از برج و باروی کلمه می درخشد . شناخت هستی با دیالوگی انتقادی میان انسان – خدا - ملک در یک محور و شیطان در محور دیگر با کلمه و اسم شی آغاز شده  و این روند تا تکامل نهایی انسان  ادامه خواهد داشت . این گفت و گو روح  پرخاشگرانۀ انسان را در برابر شیطان نیز به نمایش گذاشت . او با این کار خود به عصیان انسان معنا بخشید و عصیان او را برای دفاع از خودش در برابر سایرین توجیه نمود . 

اهمیت کلمه یا واژه درتمام اعصار چنان بالا بوده است که حتی باخداوند مترادف شده وعظمت تخیلی او را تجسمی شاعرانه بخشیده است که در آن هدف وسیله و وسیله هدف ودرواقع درمخلوق وجودخالق ودرخالق وجودمخلوق آنچنان مستحیل شده است که فاصله ها همه به نیستی تبدیل گردیده که  انتها و ابتدا را چنان پیوسته نموده است  که به صورت نقطۀ نورانی به شکل یک ستاره درخشیده است  و درواقع عاشق ، معشوق ومعشوق ،  عاشق میشود . انسان در مقامی قرار میگیرد که فاصله ها میان دنیای باطن ، دنیای ظاهر او یکسره کوتاه شده  و حق و حقیقت هر دو جهان را در خویش می بیند  و بی صبرانه و بی هراس منصور وار " اناالحق"  و مانند بایزید بسطامی "سبحانی ماعظمی الشانی"  را  سر داده اند  .

خدا پرستان تمایل غیر ارادی انسانرا دلیلی برای موجودیت غریزی بودن پرستش در او تلقی میدارند . انسان دراین کنکاش چنان فرورفت وپرتب وتاب به پیش رفت تاآنکه شعورش به تکامل رسیدوبه مقام نیابت نایل آمدوخلیفۀ خداونددرزمین انتخاب شد. اشاره به علم آدم الاسما شود.

شاعرامروز هم آن ویژه گی انسان اولیه را باز مییابد وبا آفریدن طبیعیتی ثانی حق خود را از طبیعیت قهارمی طلبد. ازانیرو است که گفته اند :  واژه درهرعصری حالت خلاقیت خودراحفظ کرده است و به مثابۀ آتشی است که ازهمان بارگاۀ  انسان های ابتدایی ربوده شده است و به انسان امروزسپرده شده است . گرچه شاعر امروز مواد خام شعری خویش را از قصه ها و اسطورها میگیرد که تکیۀ شاعر  بر اسطوره ها به گونه یی معنای خشکیدن سرچشمه های سیال و جوشان تخیل او در لحظات خاص تلقی شده است ؛ زیرا این رویکرد ذهن خلاق شاعر را کمتر فرصت میدهد تا در اندرون خودش نقب زند و تا بتواند میان اشیای پرامونش پیوند های تازه را کشف نماید . گاهی این رویکرد پی در پی به قصه و اسطوره ذهن شاعر را در بند عادتی اسیر مینماید که در حرکتی مدام در میان این اسطوره ها باقی میماند . در حالیکه این کار برای یک شاعر جستجوگر ، نوجو و پرخاشگر کار ثوابی نیست ؛ زیرا کار شاعر کشف دنیا های غریب و نا آشنا است که برای مخاطبش غریب و شگفت انگیز جلوه نماید و میزان شدت و ضعف این غرابت ها شگفتی ها ریاضت های شاعر را به نمایش میگذارد که محکی برای سنجش تلاش های خستگی ناپذیر او است .

گفتنی است که هدف از یاد دهانی این  قصه ها ، سطوره ها ، افسانه ها  است ، نه آن اسطوره هاییکه شاعر بعد از شناوری استثنایی در دنیای درون و بیرونش و آمیختن واقعیت های عینی و ذهنی خود با یک انتزاع استثنایی و شاعرانه  به کشف می پردازد که به کشف سمبول های خاص و بلندی دست می یابد و هرگاه این سمبول ها در اوج جای پیدا نمایند . در اینصورت به اسطوره های زمان شاعر مبدل میگردند . تنها شاعر است که با کشف تازه اسطوره پردازی کرده و اسطوره های زمان خود را میسازد . این رویکرد توانایی های برتر یک شاعر با توجه به سبک عالی اش ارایه میدارد .

از همین رو اسطوره هاراباید جدا از افسانه ها وخرافات دانست ؛ بلکه اسطوره ها مفاهیم ماندگاری رابرای زنده گی درهرعصری وهرنسلی دارند . وبرای هرنسلی چیزهایی به گفتنی دارندیعنی اسطوره زبانی است معنی آفرین وکتابی است خواندنی برای هرزمانی . هرشاعربزرگی چون انسان اولیه جهان راازنومی آفریند. اوسعی میکند ، جهان رابگونه یی ببیندکه گویی زمان وتاریخی وجودندارد . ازاین رورویکردش به شکل عجیبی با رویکرد انسان اولیه وانسان جوامع سنتی مشابه است . (1) این دیدگاه وتلقی بازآفریدن زمان وزبان حاوی کارکردی اسطوره یی است ؛ زیرا دراسطوره نیز با حذف زمان قراردادی روبه رومیشویم .

انسان از همان آغاز با طبیعت برخورد انتقادی داشته و هرگز راضی نشده است تا اشیا را آنطوری که هستند ، ببیند ؛ بلکه با ذهنی کاوشگر و تخیلی خلاق با دادن نامی تازه به باز آفرینی شی پرداخته تا به کشف  تازه در آن شی دست یافته است  . حرکت پایان ناپذیر انسان به سوی آنچه باید بود ، فرار غریزی او را از حالت موجود به سوی شدن های برتر نشان میدهد .  این جوهر سرشار آدمی را واداشته تا در هر برهه یی از تاریخ نسبت به هر چیز اول شک نماید تا به دایرۀ یقین نایل آید ؛ زیرا بدون شک نمی توان آب یقین را نوشید و از همین رو در عقب هر شکی  یقینی بصورت مرموز خود نمایی دارد . دستیابی انسان به آن مرتبط به توانایی های ذهنی و جاذبه های باطنی او در روشنایی شناخت کسبی و حضوری است . بدیهی است که شک انگاری ها سرچشمه در روح انتقادگر انسان داشته که دریا های خروشان پرخاشگری ها از آن منشا میگیرند .

قیام انتقاد گرانۀ انسان در برابر طبعیت برای شناخت اشیا آغازگر یک جهش و تحرک فکری تازه بود که با یک حرکت حماسی برخاسته از غریزۀ فطری او به اثبات وجود خود پرداخت . این قیام در واقع اصالت وجودی او را نسبت به سایر موجودات عالم تثبیت کرد . هرگاه انسان دیروز با قیامی انتقاد گرانه در برابر اشیای ماحول  خود به پا نمی خواست . انسان امروز شاید در همان جایی قرار میداشت که انسان دیروز قرار داشت . قیام انسان برای کسب آگاهی و تکامل آگاهی های او در بستر تحولات اجتماعی از اولین انسان تا اولین آدم و بعد از او آ دم های دیگر و بالاخره آدمی که با به قوام رسیدن آگاهی هایش در حدود 10 هزار سال پیش از امروز در دورۀ میان سنگی و آغاز گله داری به مقام خلافت و نیابت رسید و در یک آزمون عملی تکامل شعوری و شناخت واقعی خود از اشیا را در برابر سایر رقبای خود به اثبات رساند. این حرکت متهورانۀ انسان گامی بود به پیش که انسان بعدی را برای به تحرک در آوردن زنجیر اندیشه یاری نموده و  شگوفایی های فکری و فرهنگی را در برداشته است .

گفتنی است که دورۀ شگوفایی فرهنگ ها بویژه فرهنگ اسلامی تا قرن هفتم هجری زادۀ استقلال وآزادی های فکری با رویه یی انتقادی بوده که در بستر نظام فکری اسلام جان گرفته بود و این روند برخاسته از روح کلی فرهنگ اسلامی بود که بصورت خود به خودی حتا بدون حمایت مستقیم نظام های حاکم تا قرن هفتم هجری ادامه پیدا کرد . این فضای فکری نتیجه تحرک فکری یی بود که از روحیۀ انتقاد گری ها و انتقاد پذیری ها در جامعۀ اسلامی نشئت کرده بود .  ایجاد فرقه های گوناگون مذهبی ، کلامی و عرفانی وتصوفی گواۀ روشنی بر این ادعا است . از مطالعۀ فرهنگ اسلامی در این دوره به خوبی آشکار می شود که چگونه چندین صد فرقه های گوناگون مذهبی ، کلامی و تصوفی در قلمرو های مختلف اسلامی موجود بود . گرچه این گرایش های فکری و فرقه یی در شماری موارد به کشته شدن ده ها انسان انجامید ؛ اما با این هم بیانگر روح تحرک و آزادی های فکری است که در نتیجۀ انتقاد از یکدیگر راه را برای بوجود آمدن جنبش های فکری ، فلسفی ( اخوان الصفا) ، علمی ، سیاسی ، عرفانی و اجتماعی هموار گردانید . تا بالاخره شاهان و زمامروایان مستبد ، فاسد و عیاش برای تحکیم  سیطرۀ خود بر مردم خواستند ، صدای مردم را خفه نمایند . برای خفه کردن فریاد های مردم بر ضد بیداد کوتاه ترین راه از میان برداشتن آزادی های فکر بود ، روندی که بصورت خود به خود از روحیۀ فرهنگ اسلامی برخاسته بود ، بالاخره به دلایل نامعلومی یک باره خاموش شد و چراغ تحرک فکری و روحیۀ انتقادگری  و انتقاد پذیری در قلمرو های اسلامی بصورت رسمی ممنوع شد که نتیجۀ زشت و  قبیح آن عقب ماندن فرهنگ اسلامی و کشور های اسلامی از قافلۀ تمدن را در قبال داشت که هنوز هم چون اختاپوتی بر روان جوامع اسلامی به نحوی سایه افگنده است . 

این جریان سایۀ سنگین خویش را بر کشور هایی مانند افغانستان چنان سنگین افگنده است که در گذشته ها قربانی های زیادی  گرفته و حتا امروز هم قربانی بی شماری از مردم ما میگیرد . این جریان بیشتر از همه جنبش های سیاسی و اعتقادی افغانستان را به قربانی  گرفت . نبود روح انتقادی و عدم برخورد انتقادی نسبت به   افکار و اندیشه های دیگران یک نوع قشرگرایی فکری را به گونۀ دیگری در کشور به بار آورد  که گفته می توان مصیبت های سه دهۀ اخیر در کشور چه از جانب  گروه های چپ و چه از سوی گروه های راست نتیجۀ چنین گرایش های فکری به نحوی کاپی شده  بود که به مثابۀ زخم سرطانی  تار و پود افکار ما را فرا گرفته است . جنبش های  چپ در  افغانستان که حتی ارادۀ باز خوانی یا قرائت جدید از مارکسیسم و لنینیسم را در این کشور نداشته و هر گونه تعبیری از مارکسیسم را منحصر به برداشت هایی میدانستند که در دولت شوروی سابق مرسوم بود . در حالیکه توجه به ویژه گی های جامعۀ افغانی و خصوصیات فرهنگی و تاریخی آن مرتبط به عمیق بودن ریشه های دینی در این کشور می توانست ، اندکی از بار سنگین مصایبی می کاست که اکنون بر سر راۀ مردم ما قرار دارد . بخشی از فاجعه ییکه امروز مردم ما به آن دچار اند ، ناشی از قشرگرایی و نفی هر گونه بینش انتقادی نسبت به مارکسیسم است که رهبران حزب خلق و پرچم به شکل کور کورانه از آن پیروی کردند . به همین گونه  جنبش های اسلامی هم در افغانستان به نحوی قربانی این گونه گرایش های فکری گردیدند که متاثر که بیشتر متاثر از اندیشه های شهید سیدقطب ، مرحوم علی شریعتی ، مطهری ، مودودودی ، محمد قطب ، موسی صدر ، بهشتی اقبال لاهوری و اکنون هم داکتر عبدالکریم سروش و شماری  دیگر از متفکران مشهور اسلام در کشور های گوناگون اسلامی بودند و هستند . در این شکی نیست که متفکران  نامبرده به گونۀ تک ستاره های  کم نظیر در مقاطع گوناگون تاریخی در کشور هایشان درخشیدند و اندیشه هایشان پیرامون اسلام و نظام اسلامی و نحوۀ مبارزۀ آنان در برابر حکومت های شان با توجه به موقعیت  استعماری ، نیمه استعماری و مجاورت استعماری بود که بیشتر متاثر از شرایط  جوامعی بود که در آن زنده گی داشتند . شاید اندیشه های آنان در آن مقاطع خاص تاریخی تا حدودی از روی ناگزیریها برای مردم شان سازنده بوده است که تا حدودی متاثر از شیوۀ برخورد زمامداران در برابر این اندیشمندان منشا گرفته است . این اندیشمندان ناگزیر بودند که برای رهایی یک کشور تحت حاکمیت استبدادی و استعماری مردم را به قیام وانقلاب سازش ناپذیر فرا می خواندند و در این راه هم استبداد بی حد نظام شماری از آنان را به افراط کشاند .  از همین رو اندیشه های متقکران یاد شده از آغاز تا انجام حیات شان دارای نوسانات فکری متفاوت بوده که  این نوسانات در افکار آنان مانند بلای دیگری بر حامیان شان نازل شده است . به گونۀ مثال اندیشه های شهید سیدقطب پیرامون نظام اسلامی و نحوۀ مبارزه برای ساختن یک نطام اسلامی چنان نوسانات داشته است که سید قطب را پیش از زندان ، دوران زندان و بعد از آن  در سیمای گوناگون فکری نشان میدهد حتا تا جاییکه افکار این نویسنده گرامی (حامعۀ حاهلیت )مرجع تقلید گروه های اسلامی  یی مانند : "الجهاد والهجره" و "الجهاد والتکفیر" قرار میگیرد . در حالیکه اگر دانشمندان مذکور در قید حیات می بودند . امروز بر بخش عظیمی از اندیشه های خود تجدید نظر کرده و با قرائت جدیدی مطرح و با دیدی انتقادی بازخوانی مینمودند . این درحالی است که ما هنوز هم  به مثابۀ مقلدان کور اندیشه های آنان باقی مانده ایم  و هر گاه با نگرشی انتقادی در این مورد عمل میشد ، شاید بار مصایب امروزی ما کمتر می بود ؛  زیرا اانتقاد بررسی و سره و ناسره کردن اثری را احتوا مینماید ؛ بلکه راۀ حل ها بیرون رفت ها را نیز نشانی میکند .  طوریکه منتقد نباید با تخطی از اصول های شناخته شدۀ نقد و تحمیل سخن های پیشداوارانۀ خود بر صاحب اثر به گفتن چیز های به اصطلاح " من در آوردی" رو آورده  و زیر نام انتقاد  حتی ارزش علمی اثر را زیر سوال ببرد . 

 

شک انگاری ها و فرضیه های آفرینی ها

آگاهی های علمی ، فلسفی و تجربی انسان در حوزه های مختلف محصول جوهرۀ مرموز شک انگارانه وانتقاد گرانۀ انسان است که شناخت او در هر مرحله یی از تاریخ به نحوی متحول شده و تکامل نموده است  . در هر دوره یی از زنده گی بشر بروی زمین بویژه بعد از رسیدن او به نعمت آگاهی نقد به نحوی وجود داشته و به شیوه های انتقاد از هستی ، تاریخ ، جامعه و انسان تبارز کرده است که یافت های انسان را در حوزه های گوناگون شناخت اعم از علمی ، فلسفی ، تاریخی ، ادبی و هنری شکل داده است . چنانکه در آثار و متون کهن فلسفی  و علمی از زمان یونان باستان تا دورۀ شگوفایی تمدن اسلامی  و عصر ترجمۀ آثار یونانی به عربی و فارسی دری و ترجمه و تفسیر های آثار ارسطو بویژه بوسیلۀ معلم  ثانی یعنی فارانی و ابن سینا و انتقادات البیرونی بر ارسطو فهرست زیادی چشمان انسان را خیره میسازد که حاوی مطالب انتقادی بوده و به نحوی آرای فلسفی فلاسفۀ یونان قدیم را به نقد گرفته اند  . نقد در بستر  تحولات فکری و فرهنگی همپا با پیشرفت های بشری در عرصه های مختلف فراز و فرود زیادی را پیموده است ؛ اما در این میان نقد در حوزۀ ادبی و شعری در زبان فارسی دری عمر دراز تری داشته و این گونه نقد  جا افتاده تر و رایجتر بوده و در آثار قدما بیشتر چشمگیر است .

گرچه نقد مانند سایر علوم انسانی بلندی ها و پایینی های زیادی را پیموده است تا به اینجا منزل گزیده و بحیث آگاهی مستقل فضای معینی را در میان سایر شناخت های علمی بشری پر کرده است که در گذشته ها از نظم و ترتیب خاصی بهره مند نبوده و حیثیت علم مستقلی را نداشت ؛ بلکه در کنار سایر آگاهی های بشر بصورت پراگنده وجود داشت . با دگرگونی های فکری انسان ، نقد جایگاۀ خاصی در کنار سایر علوم پیدا کرد .

نقد به تدریج بحیث آگاهی مستقل وارد عرصۀ تمامی علوم گردید و حتا از آن هم بیشتر با ورود نقد در حوزه های علمی بحیث یک دید مستقل در روند تحولات فکری از کارآیی خاصی برخوردار و تمامی علوم و شناخت های بشری را وارد دگرگونی های مثبت و شگوفایی های چشمگیر نمود .

با آغاز پیشرفت و توسعۀ اگاهی های بشری در عرصه های محتلف تیوری ها و فرضیه های علمی بوسیلۀ دانسمندان و محققان بوجود آمدند . این تیوری ها و فرضیه های علمی و فلسفی در حوزه های مختلف آگاهی های انسانی و فرهنگ بشری برخاسته از پیش زمینه ها و واقعیت هایی  اند که با شناخت های بشری در همان مقطع مرتبط هستند . یک تیوری زمانی کشف میگردد که تیوری های قبلی در آن مورد خاص آگاهی بشری پاسخگوی درست نبوده و از ارایۀ کلید حل و را ۀ حل ها برای شناخت و درک درست در همان حوزۀ ویژۀ علمی و فلسفی عاجز میمانند . تیوری های جدید در واقع راۀ حل های درستی را در روشنایی آگاهی های قبلی برای شناخت های بهتر بعدی میسر میسازد . فرضیه های علمی و فلسفی بصورت زمانی جایگاه آگاهی های مثبت و علمی را کسب می نمایند که از فلتر های تجارب علمی عبور کرده ، بار منطقی را دارا بوده و یا قدرت درک بدیهی را دارا باشند . تیوری های قبلی  در حوزه های گوناگون شناخت بشری با پیشرفت و توسعۀ آگاهی های بشر جامۀ علمی پوشیده و تیوری های تازه یی را بوجود می آورند . تیوری ها در واقع ذهن بشری را برای  شناخت های بیشتر ترغیب نموده و پرورش میدهد . تیوری های علمی در عرصۀ نقد هم از این ویژه گی ها بهره مند است . کشف هر تیوری جدید در عرصۀ نقد در بستر تیوری های قبلی بوجود می آیند و زمانی به تیوری های جدید نقد و کشف آنها احساس پیدا می شود که فرضیه های قبلی برنده گی و راهگشایی خود را از دست بدهند . تیوری ها در حوزۀ  نقد مانند سایرتیوری ها کمتر پاسخده به پرسش ها و بیشتر راۀ حل ها را مینمایند .

برای نظریه پردازی های بهتر تیوری های نقد باید مفهوم سازی شوند تا واضح شود که هدف از تیوری سازی چه است و  چه بهتر و درست تر که پردازش تیوری های نقد با توجه به روش شناسی و جر و بحث فلسفی تحت نظر متخصصان حوزه های مربوط به شکل اصولنامه یی و آیین نامه یی تدوین و با تعریف دقیق نظریه پردازی و جایگاۀ صدق آنها  واضح و آشکار شوند .

از نگاۀ روش شناسی هر کسی که تیوری ییرا ارایه مینماید ، قبل از آن نیازی را برای آن احساس کرده است ؛ زیرا در روش نظریه پردازی بیشتر به حل مشکل پرداخته می شود تا پاسخ گفتن به سوال ها .  برای ارایۀ بهتر نظریه باید اول به تعریف آن پرداخت و فایدۀ آنرا نشان داد تا نظریه پردازی مشکل اصلی را احتوا نماید . گرچه پاسخدهی به حجمی از پرسش ها از ویژه گی های یک مرکز آموزش بوده و بلند رفتن سقف آموزش رابطۀ مستقیم با بالا رفتن مشکل و مسآله دارد ؛ زیرا خبر ها از با خبری و بی خبری ها از بی هنری ها بر میخیزند . میزان دشواری های  هر کس متناسب به آگاهی های  او است . از  همین رو حوزه های تحیقیقی بهترین کانون برای تیوری سازی ها هستند .  یک پژوهشگر با توجه به حجم آگاهی هایش مسآله می آفریند و آنها را خلاقانه تعریف و طرح مینماید و  چه بهتر که این از سنجش ، اندازه گیری و آزمون بیشتر برخوردار باشد . وی با این روش جایگاۀ ذهنی خود را بصورت آشکار در طرح بر جا میگذارد و این گونه طرح دیگر کاپی و من در آودی نیست . تیوری هاییکه در بستر چنین طرح های ناب بوجود بیایند ، به خوبی از عهدۀ بررسی هر پدیده بویژه پدیده های نو برآمده می توانند . از همین رو تیوری جدید زمانی احساس میگردند که علت پیشامد پدیدۀ جدید را تیوری های گذشته از لحاظ علمی ارایه کرده نتوانند . به این ترتیب چنین تیوری  نحوۀ ارایه و حل مسآله را واضح مینماید ، بدون توجه به این مسآله تیوری سازی معنایی ندارد .

مبحث تیوری سازی ها در حوزه های مختلف بخصوص در ساحۀ نقد با وارد شدن مباحث تازۀ  علمی  و تحلیلی  مانند تاویل در مبحث نقد باب جدید را گشوده  و نقد را در اشکال  گوناگون آن از همه بیشترنقد ادبی را وارد تحولات تازه یی نموده است . این تحولات  منتقد را واداشته که با وجود داشتن آگاهی کامل و تخصصی باید از خلاقیت هنری هم برخوردار باشد  و خلاقیت هنری منتقد را به سوی رمز گشایی در نقد می کشاند . از همین رو نقد ادبی باید بر اساس آرا و دیدگاه‌هایی تدوین گردد كه منتقد را به سوی رمزگشایی هدایت كند . مفهوم رمز گشایی در نقد معنای تاویل متن را در ذهن تداعی میکند  كه مركز ثقل تأویل هم ، همان رمزگشایی در متن و درك مفهوم متن است . تاویل چنان بصورت شگفت آوری وارد بحث های گوناگون علمی و فلسفی شده است که حتا برخی  از نظریه‌ پردازان را واداشته تا پا را از این هم فراتر گذاشته‌  و بگویند که تأویل مختص به انسان نه ؛ بلکه حیوانات نیز به نحوی به تأویل می پردازند . بنا بر این بر اساس تيوری‌های مطرح‌ شده  تأویل ، فرایندی بسیار پیچیده و چند وجهی را به خود میگیرد .

این فرایند نظریه‌پردازان هرمنوتیك نوین، چون هانس روبرت یس، گادامر،‌ اریك دیهرش و ولفگانگ ایزر را وادار گردانیده تا بر خلاف نظریه‌پردازانی چون شلایر ماخر و دیلتای ، كه مدعی به قطعی رسیدن معنا در متن بودند ؛ اکنون اظهار بدارند که این ویژه گی تاویل توجه را به پدید آورندۀ  اثر کمرنگ و به جای آن توجه را به تفسیر روند درك متن و تأویل آن، متمرکز می گرداند .

پیچیده گی فرایند تاویل ذهن بسیار دانشمندان را به خود مشغول گردانیده و این دغدغۀ ذهنی سبب شده که دانشمندان پیرامون آن نظریه ها و تیوری های متفاودی را ارایه نمایند .

شماری ها مانند "گادامیر" (9)تاویل را چنان مستقل ارزیابی میدارد که با تعبیر و تفسیر متون قدیم به شکل نوین می  توان  حتا پای مولف را نیز از جایش برکند

شماری ها مانند "هرش" (10)بدین باور است که در تاویل باید جایگاۀ نویسنده را در متن حفظ کرد و به آن توجه نمود .  وی به گوناگونی تاویل باور نداشته و می گوید برای جلوگیری از پراگنده گی ها در تاویل قانون مشخصی باید کشف کرد .

  "اشتروس" (11) هم فکر "هرش"می گوید منتقد نمی تواند بصورت دقیق مطمین شود که آنچه از طریق تاویل بدست آورده است ،  بیانگر نیت اصلی نویسنده است .

" پل  ریکور"(12) دانشمند دیگر می گوید : متن قابل تجزیه به واژه ها  و جمله نیست . یعنی هر متنی دارای یک معنای واحد نبوده و هر بار به گونه های متفاوت استتباط می شوند . وی کنایه را تاویل تعبیر کرده و آنرا در حد تفسیر واژه ها می پذیرد .

هرمنوتیک چنان پیچیده گی اختیار نموده است که از جنبه های مختلفی چون پدیدار شناسی ، روش شناسی واژه ها ، درک زبانی ، روش شناسی علوم انسانی و تفسیر کتاب مقدس انجیل قابل توصیف است .

این پیچیده گی سبب شده که تجربه اندوزی از طریق شیوۀ تاویل نقطه نظر های متفاوتی را برتابد  که میتوان از آنها به تجربه اندوزی تاریخی  ،   تجربه اندوزی زبانی ،   تجربه اندوزی دیالیکتیکی و فلسفی ، هستی شناسی و    زیبا شناسی نام برد . با آنکه اولی بدلیل پنهان بودن زوایای تاریخ در هالۀ مسخ و تحریف به دشواری هایی مواجه است ، دومی  هم که زبان را برای شناخت اشیا کافی میداند ، سومی  شناخت اشیا را از راۀ دیالیکتیک و فلسفیه ممکن شمرده ،  سومی شناخت اشیار از طریق راه یافتن به کنه اشیا ممکن دانسته است  و چهارمی به پنهان بودن مفهوم در داخل متن باور داشته و خواننده را به کشف آن بدون قید و شرط فرا می خواند .  اینها هرکدام به تنهایی با  دشواری هایی روبرو هستند که به تنهایی از یکدیگر پاسخگو نیستند . "ولفانگ" از جمله پیشروان نظریه اخیر است .

هرچه باشد نمی توان متن را در زیر ضرب نظریه های گوناگون با تفسیر ها و تاویل های متفاوت چنان خورد کرد و تا جایی پیش رفت که حتا معنای اصلی متن را چه ظاهری و چه باطنی باشد ، به کلی از میان برد . در اینصورت نه تنها تاویل مفهوم خود را از دست میدهد ؛ بلکه چنین متن تازه دیگر تاویل نه ؛ بلکه اثر مستقلی است که از متن اصلی به گونه یی الهام گرفته است . هرگونه نقدی در سایه روشن چنین تاویلی را نمی توان مربوط به اثر اصلی قبول کرد . گفتنی است که گرچه نظریه پردازی در بخش هرمنوتیک مربوط به غرب است ؛ اما خاستگاۀ اصلی آن شرق بوده  که تاویل در اسلام  در تفسیر قرآنکریم و آثار عرفا و متکلمین صراحت دارد .


January 24th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي